• معرفی
    • مسئولیت‌ها
    • مصاحبه‌ها
    • از نگاه دیگران
    • معرفی
  • اخبار
    • تمام اخبار
    • آستان
    • مؤسسه دارالحدیث
    • پژوهشگاه و دانشگاه قرآن و حدیث
    • اخبار درس‌ها
    • مراسم و همایش
    • دیدار‌ها و بازدیدها
    • اخبار نشر
    • مراسم تشییع و ترحیم
    • سایر اخبار
  • آثار و تألیف‌ها
  • درس‌ها
  • سخنرانی‌ها
  • خاطره‌‌ها
  • یادداشت‌ها
  • نگارخانه
/ خانه / خاطره‌ها / شهدا، جانبازان و آزادگان / مکاشفۀ مادر شهید
×

ارسال ایمیل

در حال ارسال اطلاعات
لطفا تیک "من ربات نیستم" را بزنید !
تاريخ : 1393/09/08 | کد : 37119 | بازدید : 6967

مکاشفۀ مادر شهید

مکاشفۀ مادر شهید
وقتی خبر شهادتش را شنیدم، خیلی بی‌تابی می‌کردم. امام را دیدم که به شدت مرا از بی‌تابی کردن منع ‌کرد و یک استکان آب به من داد، خوردم. به محض فرو بردن آب، وجودم آرام گرفت و دیگر گریه نکردم

در دیداری که در تاریخ 18/8/1379 در شهر ری، با خانواده شهید هاشم کلهر داشتم، از مادر ایشان پرسیدم: تاکنون آن شهید را در خواب دیده؟
ایشان پاسخ داد: در بیداری دیده‌ام! یک بار در آشپزخانه مشغول کار بودم. دیدم وی با لباس سیاه در حالی که دست بر کمر زده بود به سوی من آمد و گفت: مادر! ببین من هم دست دارم و هم سر. دیگر گریه نکن و نگو پسرم نه سر داشت و نه دست 1
جلو رفتم تا او را در بغل بگیرم؛ اما او از پله‌ها 2 پایین رفت. بعد، دوباره آمد و همان جملات را گفت و از نظرم ناپدید شد.
همچنین وقتی خبر شهادتش را شنیدم، خیلی بی‌تابی می‌کردم. امام را دیدم که به شدت مرا از بی‌تابی کردن منع ‌کرد و یک استکان آب به من داد، خوردم. به محض فرو بردن آب، وجودم آرام گرفت و دیگر گریه نکردم! دیگران برای پسرم گریه می‌کردند؛ اما من گریه نمی‌کردم و حتی تنها قطعۀ باقی‌مانده از بدنش را خودم در قبر گذاشتم!
دوست هم‌رزمش که در مجلس مذکور حاضر بود نیز گفت: روزی در جبهه صحبت دربارۀ این بود که هر کس می‌گفت دوست دارم چگونه شهید شوم. من از هاشم پرسیدم که دوست داری چگونه شهید شوی؟ وی گفت: «من شهید بشوم، هر جور که شد، شد! من به ملاقات خدا بروم، به هر شکلی که او می‌خواهد، شهادت باشد یا غیر شهادت، حتی اگر او می‌خواهد، در مستراح بیفتم!» و این جملۀ آخر را آهسته گفت.

1 . توضیح مطلب، این است که این شهید، قبل از عملیاتی که به شهادتش انجامید، در عملیات دیگری دست‌های خود را در راه خدا داده بود.
2 . آشپزخانه آن‌ها در طبقه دوم بود.

منبع : خاطره های آموزنده
کلیدواژه شهید
مــــطــــالــــب مــــرتــــبــــط
  • رؤیای شهادت آیة الله بهشتی
  • دیدار خدا با بدن زخمی!
  • شفای معجزه‌آسای مادر شهید
  • تــــازه هــــا
  • پـــربـــازدیـــدهــــا
  • روشن‌بینی مجروح جنگی
  • درخت باکرامت
  • خاطرۀ یک خلبان آزاده
  • مجلس درس شهدا
  • مهلت گرفتن از عزرائیل
  • نمادی از زندگی شهدا
  • درخت باکرامت
  • روشن‌بینی مجروح جنگی
  • خاطرۀ یک خلبان آزاده
  • مهلت گرفتن از عزرائیل
  • نمادی از زندگی شهدا
  • رؤیای شهادت آیة الله بهشتی
حــــدیــــث روز
:
کلیه حقوق متعلق به پایگاه آیت الله محمدی ری شهری می باشد
  • تماس با پایگاه
  • نقشه پایگاه
  • پایگاه‌های مرتبط
      • حدیث نت
      • دارالحدیث
      • حضرت عبدالعظیم(ع)