• معرفی
    • مسئولیت‌ها
    • مصاحبه‌ها
    • از نگاه دیگران
    • معرفی
  • اخبار
    • تمام اخبار
    • آستان
    • مؤسسه دارالحدیث
    • پژوهشگاه و دانشگاه قرآن و حدیث
    • اخبار درس‌ها
    • مراسم و همایش
    • دیدار‌ها و بازدیدها
    • اخبار نشر
    • مراسم تشییع و ترحیم
    • سایر اخبار
  • آثار و تألیف‌ها
  • درس‌ها
  • سخنرانی‌ها
  • خاطره‌‌ها
  • یادداشت‌ها
  • نگارخانه
/ خانه / معرفی / مصاحبه‌ها / نام احمد، نام جمله انبیاست
×

ارسال ایمیل

در حال ارسال اطلاعات
لطفا تیک "من ربات نیستم" را بزنید !
تاريخ : 1385/09/15 | کد : 65281 | بازدید : 4156

نام احمد، نام جمله انبیاست

نام احمد، نام جمله انبیاست
اسلام و مسلمانی ما و تشیّع ما و معرفت به اهل بیت و این مجالس ما، همه و همه، برکات وجود رسول اکرم(ص) است.

مصاحبه مجله حدیث و زندگی با آیت الله محمدی ری شهری پیرامون شخصیت پیامبر اکرم صلی الله عیه و آله و سلم

  • حاج آقا! من در کتاب خود شما (پیامبر رحمت از نگاه قرآن و اهل‏بیت) در بارۀ پیامبر اکرم خواندم که حضرت فرمود: «اَحَدی به اندازۀ من در راه خدا آزار ندیده است». با این حال، کمتر می‏بینیم که مدّاح‌‏ها و منبری‌های ما، مصیبت رسول‏ الله را بخوانند یا هیئتی مذهبی به نام رسول الله باشد و روضۀ ایشان را بخوانند و به حضرت متوسّل بشوند یا مردم به نام ایشان، نذر و نیاز کنند و سفره بیندازند و... ! چرا این طور است؟

بسم الله الرّحمن الرّحیم. ابتدا عرض کنم که متن این حدیث، طبق نقل معروف آن، این است که: «ما اوذیَ نبیٌّ مِثلَ ما اوذیتُ»؛[1] یعنی «هیچ پیامبری به اندازۀ من، آزار ندیده است»؛ ولی من در تفحّص مختصری که در منابع اصلی حدیث داشتم، دیدم که در منابع اوّلیه، به شکلی که شما نقل کردید آمده و در منابع بعدی (یا منابع واسطه) به شکلی که معروف است: «هیچ پیامبری... »؛ امّا این نقل معروف، با بعضی احادیث دیگر رسول خدا همخوانی ندارد که فرمود: «خداوند، موسی را رحمت کند، که بیش از این که مرا اذیّت می‏کنند، او را اذیّت کردند و باز هم صبر کرد» یا در حدیث دیگری فرمود: «برادران من در پیامبران اولو العزم، بیشتر از من اذیّت شدند و تحمّل کردند».

پس همان نقلی که شما از کتاب بنده آوردید، احتمالاً صحیح‏تر است و من فکر می‏کنم مقصود حضرت هم در میان معاصران خودش و در میان ایمان‏آورندگان و مسلمانان است که هیچ کس بیشتر از خود پیامبر(ص) آزار ندید و شاید بیشتر این آزارها هم فشارهای روحی‏ای بود که از ناحیۀ تکذیب‏کنندگانِ رسالت بر حضرت، وارد می‏شد.

نکتۀ دیگری که گفتنش لازم به نظر می‏رسد، این است که امام حسین(ع) ـ که اهل منبر و مرثیه‏خوان‌‏ها زیاد بر روی مصائب آن بزرگوار تأکید دارند ـ حقیقتاً مصائبش بیش از هر پیغمبری و بیش از هر کس دیگری در عالم است، چنان‏که از امام حسن مجتبی‏(ع) روایت شده است که سال‌‏ها پیش از واقعۀ کربلا، خطاب به امام حسین(ع) فرمود: «لا یومَ کیومک یا أبا عبد الله»؛[2] یعنی: «هیچ روزی مثل روز مصیبت تو نیست».

مصیبت امام حسین(ع)، بر اساس روایات، از قبل از اسلام، در اخبار پیامبران پیشین و کتاب‌‏های پیشین و امّت‌‏های پیشین، مطرح بوده است. پیامبر(ص) و علی‏(ع) هم پیشاپیش، از بزرگی این مصیبت، سخن گفته‏اند و چنان‏که در روایات اهل بیت هم آمده، خیلی مصیبت عظیمی است؛ ولیکن باید توجّه داشت که مطرح کردن مصائب اهل بیت، نباید به گونه‏ای باشد که پیغمبر(ص) به فراموشی سپرده شود. اسلام و مسلمانی ما و تشیّع ما و معرفت به اهل بیت و این مجالس ما، همه و همه، برکات وجود رسول اکرم(ص) است.

  • حاج آقا! آیا ولایتی که ما شیعۀ امامیّه برای حضرت فاطمه (س) و امیر المؤمنین و امامان اهل بیت‏(ع) قائل هستیم، از پیامبر به آنها منتقل شده است و پیغمبر اکرم سرچشمه و صاحب اصلی این ولایت است، یا این‏ که معصومان پس از پیامبر، خودشان مستقلاً دارای این ولایت‌‏اند؟

ولایت، دو گونه است: ولایت تشریعی و ولایت تکوینی. ولایت تشریعی، همان زعامت یا امامت و رهبری جامعۀ اسلامی و پیشوایی و حکومت بر مسلمانان است. بر اساس آیۀ «أطیعوا الله و أطیعو الرّسول و اوّلی الأمر منکم» (نساء/59) و بعضی آیات دیگر و احادیث بسیار، سرچشمۀ این ولایت، چه در مورد رسول خدا و چه در مورد امامان اهل‏بیت، خود خداست. حتّی بعضی از علمای اسلام، مثل امام خمینی، معتقدند که در عصر غیبت، فقیه عادل هم همان ولایت تشریعیِ پیغمبر و امامان را دارد و می‏تواند مثل آن بزرگواران، حکم صادر کند.

امّا ولایت تکوینی، ولایت معنوی است و به معنای توان تصّرف و ایجاد تغییر در جهان هستی و از جمله در انسان‌‏هاست. این ولایت، در نتیجۀ عمل کردن انسان به تعالیم پیامبر، از جانب خداوند اعطا می‏شود. عالی‏ترین مرتبۀ ولایت تکوینی، از آنِ پیغمبر اکرم است؛ چون هر‏کس به تناسب کمالاتی که دارد، این ولایت را به دست می‏‏آورد و طبعاً هیچ معصوم دیگری و هیچ یک از انسان‌‏ها در کمالات انسانی، به پای پیغمبر اکرم(ص) نمی‏رسند.

برخی بزرگان گفته‌‏اند که ولایت تکوینی، ثمرۀ نبوّت است. نبی، آمده است که انسان کامل بسازد و انسان، هرچه به مقام «انسان کامل» نزدیک‏تر شود، بهره‏اش از این گونه ولایت، بیشتر می‏شود و وقتی انسان به مقام «انسان کامل» رسید، به عالی‏ترین سطح این ولایت ـ که به آن، ولایت کلیۀ الهیه گفته می‏شود ـ دست می‏یابد، مثل انبیای بزرگ و امامان معصوم و حضرت فاطمۀ زهرا(س). جهان، هیچ وقت از انسان کامل، خالی نیست و بعد از هر انسان کامل، انسان کاملِ دیگری ظهور می‏کند و از جانب حضرت حق، این ولایت به او تفویض می‏شود.

  • پس رسول‏‌الله، علاوه بر مقام نبوّت و رسالت، مقام امامت (به معنای رهبری و حکومت ظاهری) و همین‏طور مقام ولایت باطنی را هم داشته است که در این ولایتش، بالاتر و افضل از همۀ انبیا و اوّلیای الهی است.

بله. پیغمبر(ص) در این ولایت، در بالاترین سطح است و «صاحب ولایت» هم که گفته می‏شود، خود پیغمبر است. امامان اهل‏بیت، با آن که امامت، مستقیماً از جانب خدا به آنان تفویض شده و در واقع، ولایت تشریع‌ی‏شان با رسول خدا یکی است، امّا علوم خود را از پیغمر اکرم(ص) و سایر انبیا به ارث برده‏اند. تعبیر «وَرَثة الأنبیاء» که [در سخن پیامبر] در مورد اهل بیت به کار رفته، اشاره به همین علوم است که از انبیای گذشته به پیغمبر خاتم و از آن حضرت به امیر المؤمنین و به ترتیب به سایر ائمّه منتقل شده است.

  • تصوّر نمی‏‌کنید که تلاش ما شیعیان در دفاع از حقوق اهل بیت پیامبر و در شناخت آنها، به غفلت از شخصیّت خود پیامبر(ص) انجامیده است؟

حقیقت، این است که در مورد پیغمبر اکرم(ص)، در جامعۀ ما، کوتاهی‌های زیادی شده است. مردم ما، در مورد جایگاه رفیع پیامبر‏شان، آن ‏طور که باید، آگاهی ندارند. شاید بسیاری از عامّۀ مردم، آن امام‏زادۀ شهر و آبادی خودشان را بیشتر از پیامبر می‏شناسند، چه برسد به ائمّه! در شرایط فعلی و با امکاناتی که بحمدالله در نظام مقدّس جهموری اسلامی فراهم است، باید تلاش مضاعفی انجام داد تا مردم، به فراخور حالشان، شناخت نسبی از جایگاه پیامبر خاتم پیدا بکنند. واقعاً حتّی اگر نگوییم که این کار، یک واجب شرعی است، حتماً یک واجب فرهنگی و یک ضرورت فرهنگی است.

  • حاج آقا! حالا چه باید کرد؟

رسانه‌ها و مطبوعات، گردانندگان رسانه‌ها و سیاست‏گذاران فرهنگی و حوزه‌ها، باید برای آشنا کردن مردم با چهرۀ نورانی پیغمبر اکرم(ص)، تلاش مضاعفی را سامان بدهند. وقتی شخصیّت عظیمی مثل امیر المؤمنین، می‏فرماید: «أنا عبدٌ مِن عَبید محمّد؛ من بنده‏ای از بندگان محمّدم»، دیگر تکلیف بقیّه مشخّص است. جایگاه پیغمبر در جهان و در بین پیامبران و در اسلام و در نظام اسلامی، نیاز به تبیین دارد و این، وظیفه‏ای است که در رأس همۀ مسئولان فرهنگ جامعه، به عهدۀ حوزه‌های علمیّه است.

  • حاج آقا! فرقه‌های متنوّع اسلامی، چه در احکام عملی و فقهشان و چه در عقایدشان و حتّی در عقیده به توحید و به قرآن، اختلافات زیادی با هم دارند؛ امّا برداشت من این است که همۀ آنها بر سر اخلاق پیامبر و آداب و سلوک و شیوه‌های رفتاری آن حضرت، اتّفاق نظر دارند. آیا نمی‏شود مسلمان‌‏ها را از طریق «تأسّی» به همین «اسوۀ حسنه» و «خُلق عظیم» او، بر سر یک میز نشاند و گفتگو کرد و به یک دسته اصول و نقاط مشترک رسید و جلوی بسیاری از کدورت‌‏ها و دشمنی‌ها و جنگ‌‏های داخل امّت را گرفت؟

حقیقتِ مطلب، این است که محور برای وحدت امّت اسلام، فراوان است. البته یکی از این محور‌‏ها هم می‏تواند مکارم اخلاقِ رسول اکرم باشد. ما مشترکات زیادی میان مسلمین جهان داریم که می‏توانند بر سر آنها توافق کنند و متّحد شوند: خدای واحد، پیامبر واحد، کتاب واحد، قبلۀ واحد و...؛ ولی مشکل، جای دیگری است. به نظر می‏آید که مشکل را باید در عوامل تفرقۀ مسلمانان جستجو کرد که چرا با داشتن این‏ همه مشترکات ـ‏که بسیار هم محور‌‏های قوی و محکمی هستندـ همچنان متفرّق‏اند. منافع سیاسی و اقتصادی و امنیتی امّت اسلام، به تنهایی، خودش یک محور قوی برای وحدت کشور‌‏های اسلامی است. حقیقتاً ملّت‌‏های مسلمان، اگر دست به دست هم بدهند، هیچ قدرتی نمی‏تواند با آنها مقابله کند. به نظر من باید بر روی عوامل و موجبات تفرقه، بیشتر مطالعه کرد و البته اخلاق پیامبر(ص) ـ همان طور که اشاره کردید ـ یکی از محورهای وحدت است و از جهات مختلف می‏تواند به این بحث، کمک کند.

  • شما قبلاً خودتان هیچ وقت به این عوامل تفرقه و جدایی مسلمانان ـ که فرمودید ـ فکر کرده‏اید که چرا با این همه تأکیدی که قرآن و پیامبر خدا بر اتّحاد امّت و برادری مسلمانان دارند، امّت اسلام، در طول قرن‌‌‏ها، این‏قدر در اصول و فروعشان با هم اختلاف داشته‏اند و دارند؟ الآن در جهان، ملّت‌‌‏هایی با مشترکات بسیار کمتر، دور هم جمع شده‏اند و پیمان‌‌‏های منطقه‏ای، قومی، زبانی، و... را شکل داده‏اند.

به نظر من تفرقه‏ای که الآن در امّت اسلام دیده می‏شود، بیشتر از آن که ریشۀ اعتقادی داشته باشد، ریشۀ سیاسی و اخلاقی دارد. به تصوّر بنده، همۀ اختلافاتِ امروز جوامع مختلف اسلامی، به دو ریشه بر می‏گردد: سیاست و اخلاق.

ریشۀ سیاسی اختلاف امّت اسلام، سیاست‌‌‏های استعمارگران و استکبار جهانی است که اوّلاً قدرت فرهنگی اسلام را تجربه کرده‏اند و ثانیاً قدرت اقتصادی و نیروی انسانی این امّت را می‏دانند. اگر این دو قدرت، شکل بگیرند و متمرکز بشوند، مسلمانان، حرف اوّل را در جهان خواهند زد. این است که سیاست دولت‌‌‏های استکباری، از دیرباز، همین بوده است، بویژه دولت انگلیس که به تعبیر مقام معظم رهبری، در ایجاد تفرقه بین امّت اسلام، ماهرترین و باتجربه‏ترین و حیله‏گرترین دولت است. اینها منافع خودشان را در ایجاد تفرقه بین مسلمانان (شیعه و سنّی، شیعه و شیعه، سنّی و سنّی) می‏بینند و تا مسلمانان بیدار نشوند و نسبت به ریشه‌ها و عوامل تفرقه هشیار نشوند، وحدتی شکل نمی‏گیرد.

کسی که در کارهای سیاسی و اطّلاعاتی تجربه داشته باشد، گاهی در پشت سر یک حرف خودی یا یک نیروی خودی، دست تشکیلات اطّلاعاتی انگلیس را می‏بیند که وقتی ریشه‏یابی بشود، می‏بینید که با ده واسطه، این مطلب به این نیروی خودی رسیده یا القا شده است تا بین دو نیرویی که در کشور‌‏های اسلامی صاحب نقش هستند، یا بین دو مذهب یا دو جریان مؤثّر، اختلافی ایجاد بشود یا اختلافی تشدید بشود. وظیفۀ دلسوزان امّت اسلامی است که این توطئۀ خطرناک را بشناسند و وقتی دارند در مسائل مذهبی یا فرهنگی با هم کلنجار می‏روند، بدانند که این نزاع‌‏ها به کجا منتهی می‏شود و به نفع کیست.

امام راحل می‌‏فرمود: «کلید حلّ مشکلات امّت اسلام، در وحدت کلمه است». خوب، این کلید را دشمنان این امّت، در طول تاریخ، قبل از ما شناسایی کرده‏‌اند و نمی‏گذارند دست ما به سادگی به آن برسد؛ ولی متأسّفانه، ما توجّه لازم را نداریم و حرف تفرقه‌‏افکنانه و کار تفرقه‌‏انگیزمان را خیال می‏کنیم برای خداست. بعضی وقت‌‏ها ممکن است کسی تصوّر کند که برای خدا و دین و اهل‏بیت تلاش می‏کند؛ ولی در واقع، برای سفارت انگلستان کار کرده باشد. البته بعضی از افرادی که به نفع سفارت انگلستان قدم بر می‏دارند، آگاهانه این کار را می‏کنند و بعضی هم ناآگاه‏اند و اجیر بی‏‏مزدند.

هر فریادی که برای ایجاد اختلاف در امّت اسلامی بلند بشود، بی‏تردید، یکی از ریشه‌های اصلی‌‏اش سیاست‌‏های استکباری است، حتّی اگر طرف، خودش نداند که چه دارد می‏کند.

ریشۀ دوم اختلافات امّت، بیماری‌های اخلاقی‌‏ای است که در عدّه‌‏ای از رهبران مذهبی، ناخودآگاه یا آگاهانه وجود دارد، مثل: کبر، حسد، خودبینی و مهم‏تر از همه: تعصّب دینی. این تعصّب، نمی‏گذارد که واقعاً آزاد فکر کنند و به منافع اسلام و قرآن و منافع عموم امّت بیندیشند. فکر می‏کنند که دارند برای خدا کار می‏کنند، در حالی که در واقع، برای نفس خودشان کار می‏کنند.

  • و همین تعصّب، راه را بر هرگونه مدارا و گفتگو می‏بندد و اجازه نمی‏دهد که فضای نقد و اصلاح هم شکل بگیرد.

بله، و آن گفتگوی مستدلّ بدون کدورت که قرآن [در سورۀ کهف، آیۀ 22] اسمش را «مِراء ظاهر» می‏گذارد یا «مجادلۀ نیکو» [که در سورۀ نحل، آیۀ 125 آمده است] یا «شنیدن همۀ حرف‌‏ها و برگزیدن بهترین‌‏ها» [که در سورۀ زُمَر، آیۀ 18 آمده است]، دیگر امکان‏پذیر نخواهد بود، در حالی که پیروان قرآن و پیامبر، باید بیایند و کنار هم بنشینند و حتّی اختلافات مذهبی‏شان را دوستانه مطرح کنند و حتّی اگر حل‏شدنی نیست، هر کس بر مذهب و عقیدۀ خودش باشد؛ امّا در منافع مشترک امّت اسلام، متّحد باشند.

تصوّر کنید اگر یک‏و‏نیم میلیارد مسلمان که مهم‏ترین مناطق و منابع استراتژیک جهان را در اختیار دارند، با هم باشند، کدام قدرت می‏تواند در برابرشان مقاومت کند؟ ما دیدیم که حزب‏الله در لبنان با این نیروی کم، امریکا و فرزند نامشروعش اسراییل را به زانو درآورد. حالا اگر یک‏و‏نیم میلیارد مسلمان، حزب‏الله شوند و متّحد در برابر اسراییل بایستند، چه کسی قدرت مقابله با آنها را خواهد داشت؟

  • ظاهراً ضعف‌‏های اخلاقی رهبران، راه نفوذ خوبی برای همان توطئه‏گران بر ضدّ وحدت امّت هم هست!

بله. هم آن سیاست‌‏های استکباری از بیماری‌های اخلاقی بهره می‏گیرند و هم شیطان. در واقع، هم شیاطین جِن و هم شیاطین اِنس، از این راه به فتنه‌ها دامن می‏زنند. راه علاجش هم تزکیۀ نفس و خودسازی است. برای این که راه را بر توطئه‏گران و شیاطین ببندیم، اوّل باید ـ همان طور که شما در بارۀ تأسّی به پیامبر(ص) گفتید ـ از مکارم اخلاق پیامبر، الگو بگیریم تا راه نفوذ اجانب، به صورت زیربنایی بسته بشود، وگرنه، صرفاً با توصیه و رهنمود و داشتن برنامه‌های مشترک، اختلافات، به صورت اساسی حل نمی‏شود. اساس، اخلاق است.

  • چه باید کرد که اخلاق پیامبر (ص) در همۀ بخش‌‏های زندگی فردی و اجتماعی مسلمانان و در تعالیم و احکام و عقاید اسلامی، تأثیر بگذارد و مبنا قرار بگیرد؟

دو راه دارد. یکی تلاش جدّی برای بالا بردن سطح آگاهی مردم و دیگری اهتمام به خودسازی. واقعاً مردم جوامع اسلامی، از نظر آگاهی‌های دینی، در سطح خوبی نیستند، بویژه در بیرون از مرزهای ایران اسلامی، که مسلمانان از انوار ائمۀ اهل‏بیت هم بهره‏مند نیستند، مشکل، بیشتر است. واقعاً باید برای ارتقای سطح آگاهی دینی مسلمانان جهان، فکر و تلاش جدّی کرد و در این زمینه، روشن‏فکران متعهّد و مسئول، در همۀ جوامع اسلامی، مسئولیت اصلی را به دوش دارند. ببینید در یک کشور اسلامی، وقتی دو نفر پیدا می‏شوند که واقعاً آگاهی بالایی دارند و از نظر علمی، قدرت آگاه کردن مردم را دارند، چه طور مردم، پروانه‏وار بر گرد آنها می‏چرخند و دعوت آنها را لبّیک می‏گویند.

راه دوم، خودسازی است؛ یعنی تلاش عملی. خودسازی، چیزی نیست که تنها با حرف زدن و موعظه کردن و کتاب نوشتن و امثال اینها درست بشود و در جامعه‏ای رواج پیدا بکند. موعظه شنیدن و کتاب خواندن هم لزوماً منجر به خودسازی نمی‏شود. خودسازی، جهاد با نفس و اقدام عملی می‏خواهد. این‏طور نیست که هرکس از نظر سطح آگاهی بالا بود، بدون مجاهده بتواند بر خواسته‌های نفسانی خودش مسلّط بشود. اصلاح نفس، آمپول ندارد. ریاضت و زحمت می‏خواهد. هم تلاش علمی می‏خواهد و هم تلاش عملی.

  • حاج آقا! خدا از ما خواسته است که پیامبر را اُسوۀ خودمان قرار بدهیم؛ امّا بعضی اعمال رسول خدا هست که تکرار آنها از سوی دیگر انسان‌‏ها مُحال به نظر می‏رسد یا خیلی خیلی مشکل است. مثلاً رسول خدا پس از محاصرۀ مکّه در جریان فتح مکّه، به خاطر مصالح امّت و یا از روی رأفت و رحمتی که در دل داشت، ابوسفیان را ـ که بدترین و سرسخت‏ترین و خونریزترین و بدسابقه‏ترین دشمن اسلام و مسلمانان بود ـ دعوت کرد و راه نجات را پیش پای او گذاشت و با مسلمان شدنش، نه تنها او را بخشید که به اشکال مختلف، از او دلجویی هم کرد. این، مثل آن است که مثلاً مردم شهید داده و زندان رفتۀ ایران، بعد از پیروز شدن در بهمن 1357، سران جنایتکار حکومت پهلوی را فقط عزل کنند و آنها را بدون محاکمه ببخشند. غیر از این است؟

ببینید پیغمبر اکرم، قطعاً در برخوردی که با امثال ابوسفیان داشت، مصالح سیاسی امّت را در نظر گرفت؛ یعنی سبُک و سنگین می‏کرد که مثلاً همین ابوسفیان که در افکار عمومی، هنوز هم طرفدارانی دارد، جذب کردنش به نفع اسلام و مسلمانان است یا حذف کردنش. در آخر هم هرچه به نفع و صلاح امّت بود، به همان عمل می‏کرد. مصالح سیاسی هم که می‏دانید به تناسب شرایط مختلف و جوامع مختلف، تفاوت می‏کند. چه بسا اگر پیغمبر اکرم هم در زمان ما بود، با آن جنایتکارها، همان کاری را می‏‏کرد که مردم ما کردند یا شاید اگر امام خمینی هم در آن زمان بود، همان کاری را می‏کرد که پیغمبر اکرم انجام داد.

مصالح سیاسی، با تغییر شرایط، تغییر می‏کنند. مثلاً در اسلام، گفته می‏شود که در جنگ که اسیر یا زخمی از طرف مقابل می‏گیرید، اگر «فِئِه» [یعنی یک گروه پشتیبان آمادۀ حمله] نداشت، می‏شود آزادش کرد؛ امّا اگر داشت، چون احتمال توطئه و حمله و ضربه خوردن مسلمانان در بین است، دیگر نمی‏شود آزادش کرد و حُکمش فرق می‏کند. اینها مصالح سیاسی و نظامی است.

در آن جا هم پیامبر(ص)، مصالح کلّی امّت را نگاه کرد. بی‏تردید، پیامبر خدا، ابوسفیان را می‏شناخت و حتّی منافقان اطراف خود را هم می‏شناخت؛ امّا با آنها مُدارا می‏کرد و طوری برخورد می‏کرد که نهال نوپای اسلام، درگیر کشمکش دائم با افراد و گروه‌ها و قبایل و گرفتار جنگ داخلی نشود و دین خدا، از پیشرفت، باز نمانَد.

امیر المؤمنین(ع) هم بعد از وفات پیغمبر(ص) همان سیاست پیغمبر را ادامه داد و خودش در این‏باره فرمود: «اگر نبود که اسلام، نوپاست، به گونۀ دیگری برخورد می‏کردم؛ ولیکن وحدت امّت، اقتضا می‏کند که صبر کنم و صبر می‏کنم، در حالی که خار در چشم و تیغ در گلو دارم».

در انقلاب ما، سردمداران حکومت پهلوی، «فئه» [و حامیِ پا به رکاب] داشتند. امریکا، حامی آنها بود و در صورت باقی ماندن آنها در کشور، هر لحظه امکان بازگشتشان به قدرت وجود داشت، که خیلی خطرناک بود و ثمرۀ تمام تلاش‌‏های ملّت ایران را به باد می‏داد.

امّا در کل، این درست است که گاهی لازم است سرسخت‏ترین مُجرم هم به خاطر مصلحت امّت، عفو شود. ما در سیرۀ پیامبر(ص)، موارد متعدّدی داریم که شخصی مَهدورالدَّم و محکوم به مرگ، از طرف حضرت، مورد عفو قرار می‏گیرد. طبعاً در جامعۀ اسلامی ما هم این از اختیارات امام مسلمین و ولیّ فقیه است که مجرمان را با تشخیص مصالح جامعه، عفو کند.

  • هیچ شده است که در یکی از پژوهش‌‏های خودتان در موضوع سیرۀ پیامبر، مثلاً در بحث اُمّی بودن پیامبر یا دین آن حضرت و خاندانش قبل از بعثت یا ترتیب نزول سوره‌ها و آیات قرآن، به سراغ پژوهش‌‏های اسلام‌‏شناسان معاصر غربی بروید و ببینید آنها چه گفته‌‏اند و نوشته‏‌اند؟

کار دانش‏نامه‌‏ای ما در مورد پیامبر خدا، هنوز به این مرحله نرسیده است؛ امّا در مورد سیرۀ امام حسین(ع) و امام مهدی(عج) که تحقیقات ما به روش دانش‏نامه‌‏نگاری پیش رفته و به سرانجام رسیده، این کار را کرده‌‏ایم؛ یعنی سعی کرده‌‏ایم همۀ دیدگاه‌ها را بخوانیم و بشنویم و جمع‌‏بندی کنیم و در مواردی توضیح و نقد بنویسیم. اصلاً دانش‏نامه‌‏‏نگاری یعنی همین.

  • حاج آقا! خاطره‏ای یا حکایتی در بارۀ توسّل به پیامبر و تأثیر آن در زندگی، از خودتان یا مسلمانانی که در طول سفرهایتان به عربستان و دیگر کشورها می‌‏بینید، به خاطر دارید؟

بله. آیة ‏الله موسوی اردبیلی، خاطره‏ای برایم نقل کردند که آن را ـ البته با همان اجمالی که در ذهنم هست ـ برای شما تعریف می‏کنم. ایشان نقل می‏کردند که: من، چند سالی بود که کُلیه‏ام سنگ‏ساز بود. پیش از انقلاب، یک بار دوستان، دعوت کردند که به [حجّ] عُمره برویم. من هم چون سنگ کلیه داشتم، مقداری دارو و مُسکّن برداشتم که اگر یک وقتْ مشکل کلیه‏ام جدّی شد، استفاده کنم و همراه دوستان رفتم. به مدینه که رسیدیم، همان روزهای اوّل، مشکل پیدا کردم، به گونه‏ای که وقتی به دکتر مراجعه کردم، گفت باید جرّاحی شود و درد هم فوق‏العاده مرا اذیّت می‏کرد. تصمیم گرفتم به ایران برگردم؛ چون نمی‏خواستم آن جا جرّاحی بشوم. این بود که بلیط هواپیما هم گرفتم که از مدینه برگردم؛ امّا وقتی برای خداحافظی رفتم خدمت رسول‏اکرم سلامی بدهم و خداحافظی کنم، وقتی به نزدیک قبر مطهّر حضرت رسیدم، به بیان ساده، خدمت حضرت گفتم که: «من دارم می‏روم؛ ولی این رفتن من، هم برای من بد است و هم برای شما. برای من بد است؛ چون همه که دوست من نیستند. دشمن و مخالف هم دارم. می‏گویند: خوب خدا این سیّد را قبول نکرد و از مدینه برگرداند و توفیق نداشت که اعمال عمره را به‏جا بیاورد! برای شما هم بد است، به دلیل این که دیگران که حال مرا می‏دانند، می‏گویند: سیّد نبوده، که بوده! مُسن نبوده، که بوده! حالا اگر بالای سر پیغمبر اکرم(ص)، دعای چنین کسی مستجاب نشود، پس دعای چه کسی مستجاب می‏شود؟! پس برای شما هم خوب نیست!». این را گفتم و سلام دادم. در راه بازگشت، یواش یواش دیدم دردم ساکت شد و تا به اقامتگاه رسیدم، دیدم که اصلاً دردی ندارم. رفقا گفتند: نمی‏روی؟ گفتم: حالا نه. دردم ساکت شده و تا مکّه را می‏آیم. به مکّه هم که رسیدیم، فوراً طواف را انجام دادم که مبادا دوباره درد، شروع شود و نتوانم اعمالم را به‏جا بیاوردم. اعمال را انجام دادم و همان جا در مسجدالحرام، خوابیدم و بلند شدم و هیچ دردی نداشتم. بعد هم آزمایش دادم و هیچ اثری از سنگ نبود و با آن که کلیۀ من سنگ‏ساز بود، تا الآن هم هیچ مشکلی نداشته‏ام.


[1]. میزان الحکمة (فارسی ـ عربی)، ج9، ص 670.

[2]. دانش‏نامۀ امام حسین (ع)، ج3 ص 308.

مصاحبه کننده : محمد هادی خالقی
تاریخ مصاحبه : 1385
مؤلف : آیت الله محمد محمدی ری شهری همکار مؤلف : محمد هادی خالقی
  • تــــازه هــــا
  • پـــربـــازدیـــدهــــا
  • غربت حدیث در حوزه های علمیه/ دقایقی با خادم الحدیث معاصر
  • وظیفه ما حفظ میراث امام خمینی است
  • مصاحبه با خبرگزاری فارس
  • در باره حضرت آیة الله‏ مشکینی رضوان الله علیه
  • در باره آیت الله العظمی بهجت ره
  • سیمای جمهوری اسلامی ایران، برنامه دیروز، امروز، فردا
  • نام احمد، نام جمله انبیاست
  • حدیث کارآمدی و دانش گستری، مصاحبه با مجله کیهان فرهنگی
  • سیمای جمهوری اسلامی ایران، برنامه دیروز، امروز، فردا
  • وظیفه ما حفظ میراث امام خمینی است
  • در باره حضرت آیة الله‏ مشکینی رضوان الله علیه
  • غربت حدیث در حوزه های علمیه/ دقایقی با خادم الحدیث معاصر
حــــدیــــث روز
:
کلیه حقوق متعلق به پایگاه آیت الله محمدی ری شهری می باشد
  • تماس با پایگاه
  • نقشه پایگاه
  • پایگاه‌های مرتبط
      • حدیث نت
      • دارالحدیث
      • حضرت عبدالعظیم(ع)