• معرفی
    • مسئولیت‌ها
    • مصاحبه‌ها
    • از نگاه دیگران
    • معرفی
  • اخبار
    • تمام اخبار
    • آستان
    • مؤسسه دارالحدیث
    • پژوهشگاه و دانشگاه قرآن و حدیث
    • اخبار درس‌ها
    • مراسم و همایش
    • دیدار‌ها و بازدیدها
    • اخبار نشر
    • مراسم تشییع و ترحیم
    • سایر اخبار
  • آثار و تألیف‌ها
  • درس‌ها
  • سخنرانی‌ها
  • خاطره‌‌ها
  • یادداشت‌ها
  • نگارخانه
/ خانه / خاطره‌ها / خاطرات متنوّع / خاطره‌ای از سفر به آفریقای جنوبی
×

ارسال ایمیل

در حال ارسال اطلاعات
لطفا تیک "من ربات نیستم" را بزنید !
تاريخ : 1397/05/03 | کد : 35825 | بازدید : 6413

خاطره‌ای از سفر به آفریقای جنوبی

خاطره‌ای از سفر به آفریقای جنوبی
در سفری که به آفریقای جنوبی داشتم، در تاریخ 21/7/1383 (26 شعبان 1425) همراه حجة الاسلام و المسلمین مرحوم محمدْ شریفِ مهدوی و حجة الاسلام و المسلمین سید علی قاضی عسکر، در شهر دوربان، به دیدار آقای احمد دیدات رفتیم.

در سفری که به آفریقای جنوبی داشتم، در تاریخ 21/7/1383 (26 شعبان 1425) همراه حجة الاسلام و المسلمین مرحوم محمدْ شریفِ مهدوی و حجة الاسلام و المسلمین سید علی قاضی عسکر، در شهر دوربان، به دیدار آقای احمد دیدات[1] رفتیم.

وی یکی از چهره‌های سرشناس مسلمان این منطقه و متخصص در مناظره در موضوع مسیحیت بود. جلسات مناظرۀ وی گاه در استادیوم‌های بزرگ ورزشی با حضور انبوهی از مسلمانان و مسیحیان برگزار می‌شد. بدین سان، او سال‌ها از اسلام در برابر مسیحیت دفاع کرد. هم‌اکنون نیز نوارهای ویدئویی مناظرات وی دیدنی است.

هنگامی که ما به دیدار او رفتیم، حدود هشت سال از بیماری او در اثر سکتۀ مغزی می‌گذشت و او در بستر بیماری بود.

این دیدار برای من فوق‌العاده جالب و آموزنده بود. به نظر من ارزش داشت که انسان ساعت‌ها طیّ طریق کند و به دوربان بیاید و از او درس مقاومت در زندگی بیاموزد.

پسرش می‌گفت: «پدرم حدود هشت سال پیش سکته کرد و تمام بدنش از صورت به پایین فلج شد. لیکن بدن او احساس دارد، و اگر با دست، قسمتی از پا و بدن را فشار دهیم، متوجه می‌شود. تمام علامت‌ها از پایین بدن به مغز انعکاس دارد؛ ولی از مغز به بدن فرمانی صادر نمی‌شود. او در این مدت غذا و آب نخورده، امّا بوی غذا را احساس می‌کند. مواد غذایی خاصی از راه لوله‌ای ویژه، به معده‌اش منتقل

می‌شود، معده آن قدر قدرت دارد که سرِ لولۀ پلاستیکی که غذا را به آن منتقل می‌کند هضم می‌شود و هر ماه باید لوله را عوض کنیم».

هنگامی که مشغول گفتگو بودیم، لحظاتی «حوّا» همسر سالخورده و فداکارش وارد اتاق شد. آقای احمد دیدات تا چشمش به همسر باوفایش افتاد، حالش منقلب شد و اشک در چشم‌هایش حلقه زد. آرامش آموزنده‌ای بر احمد و همسرش حاکم بود.

فرزندش در ادامۀ این دیدار گفت: «مادرم هشت سال است که به خاطر پرستاری از پدر، از خانه بیرون نرفته! او خواندن و نوشتن نمی‌داند، ولی شبانه‌روز سه چهار بار به پدرم آمپول تزریق می‌کند و روزی دو بار، او را ماساژ می‌دهد. همین مراقبت‌ها موجب شده که بدن پدر زخم نشود. خوشبختانه درد هم ندارد و ما از این جهت، خداوند را شاکر و سپاس‌گزاریم.

با همۀ این احوال، پدرم از همۀ اخبار دنیا آگاهی دارد، حتی آخرین اظهارات وزیر خارجۀ ایران درباره موضوع هسته‌ای را شنیده است و دشواری‌هایی که مردم ایران با آن روبه‌رو هستند را می‌داند. روزنامه‌ها را جلوی صورت ایشان می‌گیریم، می‌خواند، کتاب هم مطالعه می‌کند».

جالب توجه این‌که او با پلک‌های چشمش سخن می‌گفت. بدین سان که فرزندش اعداد را با سرعت می‌شمرد تا به حرف مورد نظر پدر (طبق جدولی که در اتاق نصب شده بود) برسد. وقتی به آن حرف می‌رسید، پدرش پلک چشم خود را حرکت می‌داد. او مجدداً اعداد را می‌شمرد، تا به دومین حرف مورد نظر برسد، و همچنین تا حروف یک کلمه و بعد کلمات یک جمله تکمیل گردد. طبیعی است که این گونه سخن گفتن، بسیار دشوار و طولانی است.

نکتۀ فوق‌العاده مهم، این‌که او با این حال و با همۀ مشکلاتی که با آن روبه‌رو بود، باز هم از اسلام در برابر مسیحیت دفاع می‌کرد. مبلّغان مسیحی با او دیدار داشتند و با او گفتگو می‌کردند!

فرزندش می‌گفت: «پدرم با همین شرایط سختی که دارد باز از اسلام دفاع می‌کند. شب گذشته یک کشیش مسیحی که سابقۀ مناظرۀ با ایشان را داشت به اینجا آمد و به خیال خود می‌خواست او را تحت تأثیر قرار دهد و تبلیغ مسیحیت کند. در ماه اکتبر نیز کشیش دیگری آمد و به پدرم گفت: ببین محمد با تو چه کرده است؟ قرآن نمی‌تواند تو را نجات دهد؛ امّا اگر عیسی را خدا بدانی، تو را نجات خواهد داد!

پدرم بدون این که عصبانی شود به وی گفت: کتابت را بخوان (نگفت: کتاب مقدّس را بخوان، بلکه گفت: کتابت را بخوان) باب نوزده، آیۀ سی از «سِفْرِ تکوین» تورات را بخوان. کتاب مقدّس، اینجا بود. دست او دادیم و او آیات مورد اشاره را خواند که: لوط، شراب نوشید و سپس در حال مستی با دخترانش زنا کرد. دختران نیز از این زنا حامله شدند و هر کدام پسری به دنیا آوردند که نَسَب بعضی از انبیا، مانند: داوود و سلیمان و عیسی، به آنان می‌رسد.[2]

کشیش پس از خواندن آیات یاد شده، آن چنان شوکه شد که با عصبانیت از جا برخاست و به پدرم گفت: تو شیطانی! و سپس منزل را ترک کرد».

باری، آرامش، وقار، ایمان و صلابت این مرد واقعاً شگفت‌انگیز بود. من در برابر تحمّل، مقاومت و بزرگی او احساس کوچکی کردم، در یک جمله دیدار احمد دیدات در بستر بیماری، درس پایداری، مقاومت، رضا و سپاس‌گزاری خدای سبحان، و درس تلاش تا آخرین رمق برای ترویج اسلام بود.

هنگام خداحافظی یکی از تألیفات خود را به من اهدا کرد و با اشارۀ پسرش و با کمک او با سر انگشت آن را امضا کرد، من نیز ترجمۀ کتاب اهل بیت در قرآن و حدیث و کتاب کیمیای محبت به زبان انگلیسی را به او اهدا کردم.

در پایانِ این دیدار، دست بر بازویش گذاشتم و هفت بار سورۀ حمد را تلاوت کردم و با حال خاصّی که پیدا کرده بودم از خداوند متعال خواستم که به او توفیق

دهد با عقیده به مذهب اهل بیت علیهم السلام از دنیا برود، و با لطفی، زخم زبان مبلغ مسیحی را درمان کند.

بعد خداحافظی کردیم و از منزل آقای دیدات بیرون آمدیم؛ ولی من تحت تأثیر این دیدار تا لحظاتی منقلب بودم و بی‌اختیار اشک می‌ریختم.

گفتنی است آقای محمد علی قانع‌زاده _ که در آن تاریخ سفیر ایران در پرتوریا بود _ از دعایی که این‌جانب در دل برای احمد دیدات کردم، خبر نداشت. ایشان را حدود یک سال بعد در بعثۀ مقام معظّم رهبری، در تهران دیدم. بدون مقدمه ماجرای عجیبی از دیدارش با احمد دیدات که یک ماه قبل از وفاتش اتفاق افتاده بود را تعریف کرد. آقای قانع‌زاده به تقاضای این‌جانب آن ماجرا را مکتوب کرد. متن نوشتۀ ایشان خطاب به این‌جانب چنین است:

احتراماً به استحضار می‌رساند در سال 1384 هنگامی‌که برای اولین بار به دیدار آقای شیخ احمد دیدات مبلّغ بزرگ اسلامی در شهر دوربان آفریقای جنوبی رفتم بسیار متأثر شدم، به‌گونه‌ای که متحیّر بودم که چگونه است که یک عالم بزرگ اسلامی با این‌همه درد و رنج، روبه‌رو شده و مدت هشت سال است که روی تخت خوابیده و تنها گوش، چشم و مغز وی فعال است. آرزو کردم که هرچه زوتر شفا یابد.

شیخ احمد در همان حال از من جویای احوال آقای سید عبدالله حسینی (روحانی مقیم آفریقای جنوبی) شد. من خبر سلامتی وی را به آقای دیدات دادم و همان جا به آقای حسینی تلفن زدم و گفتم آقای دیدات جویای احوالات شما هستند و می‌گویند مدت زیادی است از شما خبری ندارند. وی گفت: سلام مرا ابلاغ کنید و بگویید من هم‌اکنون در یمن هستم؛ ولی پس از بازگشت از یمن به دیدار ایشان خواهم رفت.

مدتی پس از این دیدار به آقای سید عبدالله حسینی گفتم که بهتر است شما هر چه زودتر به دیدار ایشان بروید. من هم مایلم مجدداً به دیدار ایشان بروم و موضوعی را که به ذهنم رسیده با ایشان مطرح کنم. آن موضوع این است که من فکر می‌کنم چون

آقای شیخ احمد دیدات برای اسلام زحمت کشیده، خداوند می‌خواهد او را پاک از دنیا ببرد و احتمالاً سرّ این‌که در این سال‌ها به این شکل افتاده شده است به خاطر این است که با وجود تبلیغ برای اسلام، به اهل بیت عصمت و طهارت توجهی نداشته است و در صورتی‌که این مطلب به او گفته شود و وی تشیّع را اختیار کند، به زودی از دنیا خواهد رفت.

آقای سید عبدالله حسینی این فکر را پسندید و در یکی از روزهای سال 1384 به اتفاق هم و با آقای قربانعلی پورمرجان، وابستۀ فرهنگی سفارت، به سمت شهر دوربان حرکت کردیم. همان‌روز ضمن حضور در منزل آقای شیخ احمد دیدات به او گفتم که مطلب مهمی هست که باید به شما بگویم و بهتر است تنها باشیم. در بین راه قرار شد این مطلب را آقای سید عبدالله حسینی به او منتقل ‌کند. پس از این‌که دیگران، از جمله آقای پورمرجان اتاق را ترک کردند، آقای سید عبدالله حسینی مطلب را به طور تلویحی بیان کرد؛ ولی این جانب با مداخله به صراحت به آقای شیخ عبدالله دیدات گفتم: شما برای اسلام زحمت زیادی کشیده‌اید؛ ولی فکر می‌کنم در طی این سال‌ها به اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و‌آله کم‌توجهی کرده‌اید و احتمالاً چون خدا مایل است شما را پاک از این جهان برده و به بهشت ببرد، بهتر است این موضوع را قبول کنید و برای این تغییر عقیده هم شاهد بگیرید.

در اینجا بود که خودم به گریه افتادم و با تأکید بر موضوع فوق که با صراحت بیشتری عنوان کردم، به ایشان گفتم: اگر چنین کنید، احتمالاً به زودی از رنج بیماری راحت شده، از دنیا خواهید رفت.

وی با حالتی تأثرآمیز گریه کرد. البته این حالت را می‌توانستیم در چشم‌های وی ببینیم؛ زیرا از نظر فیزیکی قادر به گریه کردن نبود. پس از این پسرش را صدا زد و از طریق چشم و با ردیف نمودن حروف این جمله را به انگلیسی به پسرش منتقل کرد: Thank you for your advaise؛ یعنی از نصیحت شما متشکرم.

پس از اجرای این وظیفه که ناخودآگاه به ذهنم رسیده بود، همان‌روز دوربان را به مقصد پرتوریا ترک کردیم. حدود یک ماه بعد آقای شیخ احمد دیدات دار فانی را وداع گفت. تصوّر این‌جانب این است که آقای دیدات شیعه شده بود و این فیض را به همراه خود برد. شاید هم در طی این سال‌ها در درون خود در مبارزه بوده است و چون هزینه‌های درمان وی، که ماهیانه بیش از پانزده هزار دلار بود، توسط دیگران تأمین می‌شد، نمی‌توانست و یا نمی‌خواست این موضوع را اعلام کند و یا هم‌چنان که گفتم در درون خود در مبارزه بود و احتیاج به وسیله‌ای برای این تغییر عقیده داشت. اِن شاء الله که ما وسیله‌ای شده باشیم.

محمد علی قانع‌زاده

سفیر جمهوری اسلامی ایران _ پرتوریا

11/۵/138۵


[1] . احمد دیدات در جولای 1918 میلادی در هندوستان متولد شد و در آگوست 1927 در سنّ نُه سالگی به آفریقای جنوبی، نزد پدرش «حسین» رفت. پدرش وی را که با حروف الفبای انگلیسی آشنایی نداشت، در مدرسۀ انجمن ثبت‌نام کرد. در آنجا انگلیسی را فرا گرفت و توانست طی شش ماه به موفقیت‌های عالی دست پیدا کند. امّا تحصیلات وی ناگهانی و آن هم به خاطر فشارهای مالی به پایان رسید و مجبور شد تحصیل را رها کرده و مشغول کار شود.

اوّلین شغل وی در یک مغازه، حوالی شهر دوربان و در نزدیکی «مؤسسۀ رسالت آدم» بود. این مؤسسه در زمینۀ تبلیغ و آموزش مسیحیّت فعالیت داشت. اعضای مؤسسه به طور مکرّر و پیاپی به مدیر مسلمان او مراجعه و به صورت تحت اللفظی به اسلام حمله می‌کردند و اصرار در برگرداندن وی از دین اسلام داشتند. این موضوع احمد جوان را عصبانی می‌کرد. از این‌رو تصمیم گرفت با داشتن اطلاعات مناسبی از اسلام و مسیحیت، خود را برای پاسخ‌گویی به آنان مجهّز کند.

وی در سال 1940 دربارۀ اسلام و روش مقایسه‌ای و تناقض‌های موجود در کتاب انجیل سخنانی ایراد کرد. این سخنان تعداد زیادی از مردم را به خود جلب کرد و به تدریج، با مطالعات بیشتر، فرصت یافت در مقابل هزاران نفر سخنرانی کند. سخنان او به اندازه‌ای تأثیرگذار بود که تعدادی از مسیحیان و هندوها به دین اسلام روی آوردند.

سال 1950 در سخنرانی‌های وی حدود سی تا چهل هزار نفر حضور پیدا می‌کردند.

در سوم می 1996 شیخ احمد دیدات با یک سکتۀ مغزی زمین‌گیر شد. این ضایعه وی را از حرکت و تلاش باز داشت.

احمد دیدات در حدود بیست کتاب در موضوعات اسلامی و مباحثه با مسیحیّت به رشته تحریر درآورد و هشتاد نوار ویدئویی از مناظرات اسلام و مسیحیّت وی، در مؤسسۀ بین‌المللی تبلیغ اسلام هم‌اکنون موجود است. گفته می‌شود که بر اثر فعالیت‌های شیخ احمد دیدات، بیش از پنج هزار نفر به دین مبین اسلام مشرّف شده‌اند.

شیخ احمد دیدات در تاریخ 16/5/84 برابر با اوّل رجب 1426 قمری در سنّ هشتاد و هفت سالگی در شهر دوربان بدرود حیات گفت.

[2] . این جملۀ آخر، مربوط به سلسلۀ نسب پدران عیسی علیه السلام است که در انجیل (متّی: باب 1؛ لوقا: باب3) آمده است!

منبع : خاطره های آموزنده
مــــطــــالــــب مــــرتــــبــــط
  • مسلمان شدن یک استاد مسیحی دانشگاه
  • مسلمان شدن یک کمونیست!
  • تــــازه هــــا
  • پـــربـــازدیـــدهــــا
  • وکالت از طرف عروس خانم!
  • خاطره‌ای از سفر به آفریقای جنوبی
  • آموزه‌هایی از عارف کامل ملا حسینقلی همدانی
  • آموزه‌هایی از شیخ مرتضی طالقانی
  • سرگذشت مبلّغ توانمند مسیحی که مسلمان شد
  • مسلمان شدن یک کمونیست!
  • وکالت از طرف عروس خانم!
  • مسلمان شدن یک کمونیست!
  • خاطره‌ای از سفر به آفریقای جنوبی
  • مسلمان شدن یک استاد مسیحی دانشگاه
  • سرگذشت مبلّغ توانمند مسیحی که مسلمان شد
  • آموزه‌هایی از عارف کامل ملا حسینقلی همدانی
حــــدیــــث روز
:
کلیه حقوق متعلق به پایگاه آیت الله محمدی ری شهری می باشد
  • تماس با پایگاه
  • نقشه پایگاه
  • پایگاه‌های مرتبط
      • حدیث نت
      • دارالحدیث
      • حضرت عبدالعظیم(ع)