تحوّل روحی با شنیدن صوت قرآن[1]
مرحوم آیة الله شیخ مرتضی طالقانی را «شیخ الثمانین» نام نهادهاند، چرا که عمر پربرکت ایشان، هشتاد سال و اندی بوده است. ایشان در روستای ریزان (یکی از روستاهای منطقه طالقان) متولد شده و تا سنّ جوانی همانند افراد عادی در روستا زندگی سادهای داشته و از طریق چوپانی امرار معاش میکرده است.
طبق فرمایش مرحوم پدرم (آیة الله سید هادی تبریزی الحسینی) ایشان در جوانی عاشق دختری میشوند و قصد ازدواج میکنند، امّا به دلایلی به خواستۀ خویش نمیرسند و این پدیده تحولی عظیم در زندگی ایشان ایجاد میکند. «من أحبّ و عفّ و مات، مات شهیداً»[2] و پس از آن کم کم متوجه عظمت خداوند متعال و مسائل عرفانی و روحانی میگردد.
در یکی از روزها که گلۀ گوسفندان خود را برای چَرا به اطراف ده برده بود، هنگام برگشت به سمت منزل، در وقت غروب، صوت قرآنی به گوشش میرسد و مجذوب آن میشود. خودشان نقل کردهاند که تأثیر این صوت قرآن برایشان به قدری بوده که
گویا اوّل بار است که صوت قرآن را میشنوند؛ و به خود میآیند که: چرا من تا به حال از یادگیری علوم قرآن غافل بودهام و با سخنان خداوند متعال آشنا نشدهام؟!
در پی این انقلاب درونی تصمیم به کسب فیض در زمینۀ علوم فلسفی و عرفانی میگیرند و فرادی همان روز با صاحبان آن احشام _ که آنها را مراقبت مینمودهاند _ تسویه حساب میکنند و میگویند: من دیگر از فردا سر کار نمیآیم.
چارپاداران میپندارند که به میان آوردن این مطلب بدان سبب است که ایشان طلب مزد بیشتری دارند و بهانهجویی میکنند و چون ایشان مشهور به اخلاص و صفای ظاهر و باطن بودهاند، با افزایش مستمرّی ایشان موافقت میکنند، ولی مرحوم طالقانی در مقابل میفرمایند: نه، تصمیم گرفتهام. تمام شد.!
از فردای همان روز عزمشان را جزم میکنند و در پی کسب علم و فضیلت میکوشند. به دلیل فقر فرهنگی و اجتماعی طالقان برای تحصیل در باب مسائل دینی، عرفانی و فلسفی به اصفهان عزیمت میکنند و مدّت حدود ده سال در اصفهان _ که مهد ایمان و علم و فرهنگ بود _ کسب فضیلت میکنند و قبل از آن مدتی کم در تهران توقف داشتند. گفته میشود با آنکه عمر ایشان هنگام شروع تحصیل سی و اندی بوده، ولی نسبت به طلبههای جوان و نوجوان، مطالب را بهتر و سریعتر درک میکرده است و بدین سبب لقب شیخ نابغه[3] را به ایشان داده بودند.
دیری نمیپاید که به سبب استعدادهای فراوان ایشان در مسائل عرفانی و فلسفی در میان طلبههای مدارس حوزوی شهرت خاصی پیدا میکنند. البته ایشان به سبب رجحانی که برای عرفان و فلسفه قائل بودند، در زمینۀ این علوم، طلاب را آموزش میدادند. از اساتید برجستۀ ایشان میتوان میرزا جهانگیرخان [قشقایی]، ملا احمد کاشانی، ابو المعالی کلباسی، و تنی چند از علمای معروف را نام برد.
طبق فرمایش مرحوم پدرم، آیة الله العظمی سید حسین بروجردی نیز در آن برهه از زمان در زمینۀ مسائل عرفانی و اخلاقی از محضر آیة الله شیخ مرتضی طالقانی استفاده میکرده است.
مرحوم پدرم نقل میفرمودند: بعدها هر وقت به قم میرفتم و با آقای بروجردی ملاقات میکردم، احوالات آیة الله شیخ مرتضی طالقانی مورد بحث ما بود. آیة الله بروجردی نیز میفرمودند: خدای تعالی رحمت کند شیخ ما، آقای شیخ مرتضی طالقانی استاد اخلاقمان را که درسهایی برجسته به ما دادند.
مرحوم آیة الله آقا شیخ مرتضی طالقانی شیخی ساده مسلک بود و همچون پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و اهل بیت علیهم السلام ساده میخورد، ساده میآشامید، ساده میپوشید و ساده میزیست. آیة الله بروجردی به منظور زیارت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و شیخ بزرگوار[4] به نجف اشرف مشرّف میشوند و قصد زیارت آیة الله طالقانی را میکنند، با علم به این که آقای طالقانی در مدرسه اقامت گزیده بودند.
هنگام ورود آیة الله بروجردی به مدرسۀ سید کاظم یزدی، اطرافیان شیخ، متوجّه شده، خطاب به شیخ بزرگوار میفرمایند: ای شیخ! بلند شو عمامه بگذار و عبا بپوش و قبا بپوش که آیة الله آقا سید حسین بروجردی آمدهاند. ایشان مرجع عظیمالشأن هستند و این عمل شما (نرفتنتان به دیدن وی) اهانت به محضر ایشان است.
امّا شیخ طالقانی در جواب آنان میفرمایند: «حالم مقتضی نیست و این عمل هم اهانت نیست».
سپس در حجره را میبندد. در واقع ایشان میخواستهاند در همان حالت نشسته و بدون هیچگونه تقیّدی با آیة الله بروجردی ملاقات داشته باشد. البته آقای بروجردی نه تنها از بار نیافتن[5] به محضر شیخ متأثر نشدند، بلکه درس اخلاقی و پندآموزی از شیخ گرفتند که هیچگاه از خاطرشان محو نشد.
یکی از برنامههای ایشان التزام به اذان گفتن بود که این امر را لازمۀ انسانسازی میدانستند و مقیّد بودند که در هر سه نوبت، روی پشتبام مدرسه بروند و اذان بگویند. ایشان حتّی در شب وفاتشان نیز روی پشتبام رفتند و اذان صبح را گفتند و پس از اقامۀ نماز با پدرمان خداحافظی نمودند و گفتند: آقا سید هادی! من کاری کردم که نانت توی روغن است. نگران آینده مباش؛ اگر من فرزندی داشتم، بهتر از تو به من خدمت نمیکرد _ گفتنی است که شیخ تا آخر عمر مجرّد ماند _ . من از تو راضی هستم و تو را فراموش نمیکنم، تو هم مرا فراموش نکن.
مرحوم پدرمان به ایشان میگویند: شیخَنا! شما پدر روحی شادروانی ما هستی و من شما را هیچگاه فراموش نمیکنم؛ امّا شما چگونه پس از مرگ مرا فراموش نمیکنید؟! ایشان در جواب میگویند: «لا إله إلاّ الله» و دست راستشان را روی زانوی راستشان میزنند و میگویند: آقا سید هادی! ممالک، مال یک مالک است و عوالم، مرتبط هستند؛ من میآیم و شما را دعا میکنم.
این جانب (ریشهری) در تاریخ 11/8/1376 به محضر استاد فرزانه مرحوم علامه محمدتقی جعفری رسیدم. این دیدار در کتابخانۀ شخصی آن عالم ربّانی _ رضوان الله تعالی علیه _ انجام گرفت. در بالای قفسۀ کتابها شعری نغز و پر محتوا دربارۀ نقش کار و کوشش در موفقیت _ که با خطی زیبا نوشته شده بود _ جلب توجه میکرد:
تا رسد دستت، به خود، شـو کارگـر چون فُتی از کار، خواهی زد به سر[6]
استاد ضمن بیان خاطراتی شیرین و آموزنده داستان این شعر را برای نگارنده نقل فرمود که برای حفظ امانت و دقت در نقل، متن آن را از نوشتۀ استاد میآوریم:
استاد بسیار وارسته از علائق مادّه و مادّیات، و حکیم و عارف بزرگ مرحوم آقا شیخ مرتضی طالقانی _ قَدَّسَ اللهُ سِرَّه _ که در حوزۀ علمیّۀ نجف اشرف در حدود یک سال و نیم خداوند متعال توفیق حضور در افاضاتش را به من عنایت فرموده بود، دو روز به مسافرت ابدیاش مانده بود که مانند هر روز به حضورش رسیدم. وقتی که سلام عرض کردم و نشستم، فرمودند: برای چه آمدی آقا؟
عرض کردم: آمدهام که درس را بفرمایید.
شیخ فرمود: برخیز و برو، آقا جان! برو! درس تمام شد.
چون آن روز، دو روز مانده به ایّام محرّم بود، خیال کردم که ایشان گمان کرده است که محرّم وارد شده است _ و درسهای حوزۀ نجف هم برای چهارده روز به احترام سرور شهیدان امام حسین علیه السلام تعطیل میشد _ و لذا درسها هم تعطیل شده است. عرض کردم: دو روز به محرّم مانده است و درسها دائر است.
شیخ در حالیکه کمترین کسالت و بیماری نداشت و همۀ طلبههای مدرسۀ مرحوم آیة الله العظمی آقا سیّد محمّد کاظم یزدی _ که شیخ تا آخر عمر در آنجا تدریس میکرد _ از سلامت کامل شیخ مطّلع بودند، فرمودند: آقا جان! به شما میگویم درس تمام شد! من مسافرم. خر طالقان رفته، پالانش مانده! روح رفته، جسدش مانده!
این جمله را فرمود و بلافاصله گفت: «لا إله إلا الله» و در این حال، اشک از چشمانش سرازیر شد و من در این موقع متوجّه شدم که شیخ از آغاز شدن مسافرت ابدیاش خبر میدهد با این که هیچگونه علامت بیماری در وی وجود نداشت و طرز صحبت و حرکات جسمانی و نگاههایش کمترین اختلاف مزاجی را نشان نمیداد.
عرض کردم: حالا یک چیزی بفرمایید تا بروم.
فرمود: آقا جان فهمیدی؟ متوجه شدی؟ بشنو:
تا رسد دستت، به خود، شـو کارگـر چون فُتی از کار، خواهی زد به سر
بار دیگر کلمه «لا إله إلا الله» را گفت و دوباره اشک از چشمان وی به صورت و محاسنش سرازیر شد... .
پسفردای آن روز، ما در مدرسۀ مرحوم صدر اصفهانی... اولین جلسۀ روضۀ سرور شهیدان امام حسین علیه السلام را برگزار کرده بودیم. مرحوم شیخ محمد علی خراسانی که از پارساترین وعّاظ نجف بودند، آمدند و روی صندلی نشستند، و پس از حمد و ثنای خداوند و درود فرستادن بر محمد و آل محمد صلی الله علیه وآله گفتند: اِنّا لله و انّا إلیه راجعون. شیخ مرتضی طالقانی از دنیا رفت.[7]
حجة الاسلام آقای حاج شیخ علی بهجت از پدر بزرگوارش حضرت آیة الله محمّدتقی بهجت نقل کرد:
یکی از خصوصیات شیخ مرتضی این بوده که در حال خواب، تدریس کرده است. پدرم میفرمود: ایشان، یک درس را به قاعده و به صورت کامل، در خواب ارائه میکرد! فقط هنگامی که میخواست از خواب بیدار شود، کمی جملاتش نامفهوم بود.[8]
حاج شیخ علی آقا بهجت، همچنین از پدرشان نقل کردند که: شبی که فردای آن روز ایشان (شیخ مرتضی طالقانی) وفات کرد، من نزد او بودم. مطالب عجیبی میگفت. یکی از جملات ایشان در آن شب، این بود که: «الصبحَ یُنادی بأنَّ الشَّیخَ قَد ماتَ؛ فراد صبح، فریاد زده میشود که: شیخ [طالقانی]، از دنیا رفته است»... .
روز قبل، درس را تعطیل کرده بود. به علّامه محمّد تقی جعفری _ که جویای علّت بود _ گفته بود: خر طالقان رفته، پالانش مانده!
همچنین آقا ضیاء آملی _ که تا لحظۀ مرگ، نزد شیخ مرتضی بوده _ برای پدرم مطالب عجیبی از او و اِخبارات او در آخرین لحظات زندگی، نقل میکرد. یکی از نکاتی که آقا ضیاء الدین آملی برای آقا میگفت، این بود که:
من در مدرسۀ سیّد (سیّد محمّد کاظم یزدی) دو مرگ را در دو قطب متباین دیدم: یکی مرگ شخصی که عاشق دختر یا زنی بود که هر چه تلاش کردیم «شهادتین» را بگوید، نگفت و به جای شهادتین، کلماتی که حاکی از عشق آن زن بود، بر زبان جاری میکرد، و یکی هم مرگ شیخ مرتضی طالقانی با آن اِخبارات و حرفهای عجیب و غریب!
از مطالبی که آقا (پدرم) شب وفات شیخ از ایشان شنیده بود، ایمان آوردن یکی از فرزندان شیطان بود.[9]
[1] . این خاطره به تقاضای اینجانب توسط فاضل ارجمند دکتر سیدمحمدعلی الحسینی، فرزند آیة الله سیدهادی تبریزی الحسینی (وصی آیة الله شیخ مرتضی طالقانی) نگارش یافته است.
[2] . پیامبر صلی الله علیه و آله: هر کس عاشق شود و عفّت بوَرزد و بمیرد، «شهید» مُرده است (مرگش شهادت نوشته میشود) ( الفردوس: ح4266).
[3] . شیخ در زبان عربی به معنای بزرگ است.
[4] . منظور از شیخ بزرگوار مرحوم آیة الله شیخ مرتضی طالقانی هستند.
[5] . بار نیافتن به معنی ملاقات ننمودن است. در اینجا یعنی مشرف نشدن به محضر شیخ طالقانی، و گویا این ملاقات در روز چهارشنبه بوده که در این روز شیخ با کسی ملاقات نمیکردند و به خودسازی مشغول بودند.
[6] . مثنوی مولوی.
[7] . ترجمه و تفسیر نهج البلاغه: ج13، ص247 _ 248.
[8] . زمزم عرفان: ص239.
[9] . زمزم عرفان، ص240.